سعید ماسوری ۲۰سال است که به جرم محاربه در گروگان رژیم ایران است
دکتر سعید ماسوری ۵۴ ساله از بیست سال پیش تاکنون در زندان است. او را هم در دزفول ربوده و بازداشت شد. اقدام کثیفی که از بیست سال پیش تاکنون توسط جمهوری اسلامی به کار گرفته میشود.
در این بیست سال او حق هیچ مرخصی نداشته و هیچ چشم اندازی از آزادی در مقابل چشمانش ندارد و با هر تیش سیاسی بیم اعدام او میرود چرا که او گروگانی در دست جنایتکاران است. به منوال تمام زندانیان سیاسی گروگان!
در دادگاه انقلاب تهران با اتهام محاربه به اعدام محکوم شد، این حکم نهایتا به حبس ابد تقلیل پیدا کرد.
سعید ماسوری نوشته است:
«به بهانه بیستمین سالگرد دستگیری و زندان بیست سال از ۱۹ دیماه ۷۹ گذشت و وارد بیست و یکمین سال زندان شدم. شاید برای کسانی ”۲۰” تنها یک عدد باشد ولی با نگاه ”تحمل حبس در زندان“ چیزی بیشتر از یک عمر است… ۲۰ سال تمام، اوج شقاوتها و رذالتها و در مقابل اوج زیبائیها و رشادتها را نه فقط تجربه که زندگی کردم.
از اولین لحظات دستگیری که تلخی آن به حدی بود که حتی حافظهام هم از پذیرفتن آن سر باز میزد و نمیخواست آن را در دایره محفوظات خود نگاه دارد.
سعید ماسوری ۲۰سال است که به جرم محاربه در گروگان رژیم ایران است
تا دیدار و زندگی کردن هر چند کوتاه با زیباترین، بالابلندترین ورشیدترین فرزندان این آب و خاک، سرو قامتانی که جلادان و شمریان زمان تک به تک آنها را با طنابهای حقه و کین و شقاوت خود، بر تیرکهای اعدام، به دارشان آویختند.
و عاجز از درک این مفهوم که به قول آن بزرگ زن آزاده “ما رایت الا جمیلا” (که من چیزی جز زیبایی نمیبینم) که اشارهاش به زیبایی، انسانها و قهرمانانی بود که آگاهانه و سرافرازانه به پای چوبههای دار رفتند و آنچنان مرگ و نیستی را هم مغلوب خود کردند که امثال رئیسی و اژهای و …. را هم با “طناب” و “ساطورهای خونین قصابیشان” به سخره گرفتند… از خودگذشتگانی که بر فراز چوبه های دار و در زیر سنگ چین دیوارهای زندان و حتی گورستان هم بر آزادی و حیات انسانی هم نوعانشان اصرار می ورزند، تا دیگر دخترکان معصوم برای لقمه ای نان در خیابان پرسه نزنند و پسرکانمان تا کمر در سطل های زباله خم نشوند و جوانانمان به خاطر کولبری و یا قاچاق سوخت به گلوله بسته نشوند.
قهرمانانی که حاضر شدند به این خاطر آخرین سلاح یعنی “مرگشان” را هم به کار گیرند…
و اگر این اوج زیبایی انسان و قهرمانی نیست، پس چیست؟؟
و به همین خاطر هم مرگشان آن هم به دست این سفلهترین سفلهگان فریادی است که هیچ گاه بیپاسخ نمانده و نمیماند. آری، “و ما رایت الا جمیلا”.
سعید ماسوری ۲۰سال است که به جرم محاربه در گروگان رژیم ایران است
از اولین اعدامهایی که در زندان شاهد بودم، یعنی حجت زمانی، ولی الله فیض، قهرمانانی از ایلام و کرمانشاه تا علی صارمی راد مردی از لرستان و شاهرخ زمانی سرافراز مردی از آذربایجان تا حاج محمد آقایی (اصفهان)، جعفر کاظمی و محسن دگمه چی از دلیران تهران تا علی حیدری، فرهاد وکیلی و فرزاد کمانگر و شیرزن کرد شیرین علم هولی که شهادت قهرمانانهاش گواهی بود بر عظمت روح انسانی او و به هیچ انگاشتن موانع و بنبست های امنیتی و سنتی …
و انبوه انبوه دیگر ستارگان این آسمان شب زده: محمد ثلاث، احسان فتاحیان، شیرکوه معارفی… و عاقبت به خون غلتاندن جگرگوشگانم زانیار و لقمان مرادی که هنوز عطر وجودشان را در کنارم احساس میکنم و رامین حسین پناهی و همه از کوه مردان کردستان و البته جوشش این خونهای “به زمین ریخته” و به ” آسمان سر کشیده” را در میان مردم در سالهای ۹۶ ،۹۷ و ۹۸ تاکنون شاهد بودیم و باز خونهای دیگر: محمدرضا صالحی و نوید افکاری و و و که همه نه اجسادی که بذرهایی شدند در زیر خاک و خونهایی که در رگان تاریخ جاری گردیدند.
براستی اگر نبود انسانهایی از این گونه که با فدای خود، هستی و زندگی را برای دیگران مطالبه کنند، البته بربریت بر چرخه حیات غالب بود نه انسانیت!
اگر فدا و ایثار را خواستن برای دیگران و پرداخت به دیگران بدانیم و یا صرف نظر کردن از آنچه میتواند برای خود و از آن خود باشد، به نفع و به خاطر دیگران…
سعید ماسوری ۲۰سال است که به جرم محاربه در گروگان رژیم ایران است

آنگاه فصلی ممیزه برای انسان و حیوان ترسیم کردهایم… و هرچه درجه فدا بالاتر به همان میزان مدار انسانی بالاتر.
چه بسا با این ویژگی بوده که انسان اجتماعی شد و اساسا انسان شد. همین فدا کردن و گذشتن از درهمی و نانی، از کامی و از نامی تا عاطفه و جانی است (برای دیگران) که برای خدا باوران روز حساب و معاد را معنا میکند و برای خداناباوران انسان و انسانیت را…
و در نبود آن نه ”خدا“ و ”حساب“ معنایی داشت و نه انسانیت، همه چیز کماکان در مدار ماقبل انسانی.
نمیدانم منظور شاملو چه بود آنجا که میگفت: …همچنانکه سکوت آفتاب ظلمات است، سکوت آدمی اما، فقدان جهان و خداست…
و ای کاش پیشتر اضافه میشد که ”غیبت فدا، فقدان آدمی است و انسان! در غیر اینصورت اگر انسان تنها ”تلاشی از پی زیستن” بود ”به رنجبارتر گونهای ابلهانه“ سفری بود از دهلیزهای خم اندر خم و پیچ در پیچ… از پی هیچ!
فدا و ایثار اوج آگاهی است، اوج آزادی است، اوج اراده و والاترین انتخاب است، فلذا برای فرزند انسان تنها تجلیگاه واقعی ”عشق“.
و از آنجایی که کشتهشدگان ما هم عاشقترین عاشقها بودند، در اوج انسانیت خود حامل خبر بزرگ ”پیروزی انسان“ بودند و در مسیر مداوم تاریخ از قلمرو ضرورت و اجبار به سوی آزادی و رهایی.
نتیجه آنکه با این سرمایه انسانی که از سالهای شصت و شصت و هفت تا به امروز شاهد آن بودهایم تهدید و ارعابهای مهرههای ریز و درشت حکومتی به اعدام و سرکوب راه به جایی نخواهد برد.
صبح آزادی نزدیک است.
سعید ماسوری – دیماه ۱۳۹۸/ زندان رجایی شهر کرج.»