آماده سازی عملیات سرنگونی توسط مجاهدین با ابزار و مردان و زنان فوقالعاده
پس از عملیات موفق فتح مهران مجاهدین برای عملیات نهایی فروغ جاویدان اقدم به آمادهسازی کردند. اغلب خودروها دوباکه شد تا سوخت کافی داشته باشند. روی اکثر خودروهای جیپ لندکروز سلاحهای نیمه سنگین کاتیوشا، تیربار و دوشکا سوار شد.
رزمندگان به سلاحهای خود رسیدگی ویژه میکردند. سلاحهای دپو شده برای نیروهایی که از خارج کشور به اشرف وارد شده بودند توسط خود آنها از دپو خارج شد.
همه تازه واردین مورد معاینه پزشکی قرار گرفته و به همه آنها پلاک خون داده شد.
طبق برنامه ریزی عملیات فروغ جاویدان قرار بود اول مهر انجام بگیرد اما مسعود رجوی آن را جلو انداخت و نشست توجیهی فرمانده کل برگزار شد.
همه منتظر بودند که در این نشست توجیهی منطقه مشخصی معین شود ولی مسعود رجوی کل ایران را نشان داد و گفت هدف آزادسازی ایران است.
او گفت: لحظه سرنوشت فرا رسیده است و باید تصمیم بگیریم و از همه نظر خواست همه دستها بالا رفت و برادر مسعود گفتند اگر از من هم بپرسید میگویم باید که برویم و سپس خودش و مریم رجوی دستهایشان را بالا کردند.
جمعیت سالن بقدری زیاد بود که عدهای بیرون نشسته بودند. نشست تا صبح ادامه داشت. بعد از نشست هم کسی نخوابید.
یکی از مجاهدین میگوید: ماموریت تیپ ما شهر همدان بود.
آماده سازی عملیات سرنگونی توسط مجاهدین با ابزار و مردان و زنان فوقالعاده
سلاح رزمی ام باژار بود که یکی از سلاحهایی است که به دلیل لگدهای شدیدی که دارد نفرات کمی می توانستند از آن استفاده کنند، اما من میتوانستم کنترل کنم لذا نفر باژار زن یکی از دستههای خواهران تیپ سیاوش بودم.
یک هفته زمان داشتیم که آماده شویم.
در این هفته حتی یک ساعت هم نخوابیده بودیم شبانه روز مشغول بودیم .
سلاحهای جدید را از دپو خارج کرده بودیم و شروع به نظافت آنها کردیم.
به نفرات جدیدی که به ارتش پیوسته بودند باید آموزشهای اولیه را می دادیم تا بتوانند وارد صحنه شوند. خودمان تمرینات نظامی را از سر گرفته بودیم و خلاصه انبوه کار بود که باید انجام می شد.
شب قبل از عملیات دو ساعت خوابیدیم. دوساعتی که با بیدار شدن حسابی سرحال بودیم.
آماده سازی عملیات سرنگونی توسط مجاهدین با ابزار و مردان و زنان فوقالعاده
ساعتم را نگاه کردم ۰۴۰۰صبح بود. شروع به بار زدن وسایل داخل خودروی هینو کردیم.
ساعت ۰۸۰۰ بخط شدیم وفرمانده تیپ یکبار همه را به لحاظ آماده باش چک کرد و بعد فرمان سوار شدن را صادر کرد.
تیپ جلودار شب قبل حرکت کرده بود و خط جلویی نبرد را شکسته بود.
به دلیل کثرت جمعیت حرکت هرتیپ یک ساعت مشخصی داشت و تا نوبت به حرکت ما رسید ساعت ۰۸۰۰شده بود.
جلوی درب قرارگاه دیدیم که مسعود مریم روی یک ماشین ایستاده اند آخرین خداحافظی را با آنها کردیم و روانه جبهه جنگ شدیم.
وارد شدن به خاک ایران
هنگام ورود ما به خاک میهن رژیم به مردم اعلام کرده بود که عراق حمله کرده و مردم خانههایشان را ترک کرده بودند اما به محض اینکه متوجه شدند مجاهدین هستند به خانههایشان برگشتند. خوشحال بودند.
برایمان غذا و آب آوردند و خیلیها به ما پیوسته و سلاح گرفتند و سازماندهی شدند ولی ما سلاح بیشتری برای همه آنها نداشتیم.
به پیشروی خود به سمت اسلام آباد ادامه دادیم که تقریبا عصر به اسلام آباد رسیدیم که همان لحظه نیرویی که با دشمن درگیر بود از ما کمک خواست به کمک آنها رفتیم و روی یالهای حسن آباد مستقر شدیم.
گله های پاسداران باشعار مرگ بر منافق و الله اکبر به ما حمله می کردند و ما هم پاسخ می دادیم و اجازه ندادیم که نزدیک شوند . باژار من خوب شلیک میکرد.
پاسدارها گلهای حمله میکردند ولی نقطهای که ما قرار گرفته بودیم نسبت به آنها برتر بود!
درگیری تا ساعت ۰۴۰۰روز بعد بطول انجامید، هوا هم بسیار سرد بود بخصوص روی یالهای گردنه حسن آباد که باد سردی میوزید!
با روشن شدن هوا و تابش آفتاب سرمای شب گذشته را فراموش کردم.
هواپیماهای رژیم اقدام به بمبارانهای بی وقفه و وحشیانه میکردند. هرجا که تجمعی بود بشدت بمباران میشد.
من آنجا یکی از زنان مجاهد که آرپی جی زن بود را دیدم! آنقدر شلیک کرده بود که از هر دو گوشش خون بیرون زده بود.
پدافند های ما شروع به شلیک کردند. اصابت به هواپیماهای دشمن آنها را عقب راند.
رژیم به شکل گازانبری حمله کرده و مناطقی را که از ما میگرفت به مجروحین تیر خلاص میزد. یکی از مجروحینی که به طور معجزه آسایی زنده ماند قصهاش را بعدا تعریف کرد.
عقب نشینی
ماموریت حفاظت جاده را به دسته ما سپردند باید که از جاده ورودی به اسلام آبا محافظت می کردیم تا دشمن نتواند از پشت محاصره کند.
از ماشینهایی که بسرعت به سمت عکس میرفتند تعجب کرده بودم از آنها پرسیدم موضوع چیست!
اولین بار از آنها بود که شنیدم عقب نشینی شده. باورم نمی شد عقب نشینی؟
بله فرمان عقب نشینی داده شده بود و ماموریت ما تمام شده بود.
باید سریعا به عقب بر میگشتیم چون دشمن ۶۰هزار نیرو وارد کرده بود و از هرطرف داشتیم محاصره می شدیم.
من منتظر دستور فرماندهام در صحنه ماندم و حوالی ساعت ۰۹۰۰صبح بود که فرمان عقب نشینی به ماهم داده شد.
داخل یک کانال آب چند صد متر را سینه خیز آمدیم تا بتوانیم از تیررس هواپیما دور بمانیم. النهایه یک هینو با ترمزی که وسط جاده گرفت ما را سریعا سوار کرد و آخرین نفر هنوز به ماشین آویزان بود که حرکت کردیم! او را بالا کشیدیم و در تاریکی زیر چادر خودرو متوجه جشمهایی شدم که به ما نگاه میکردند.
دوباره بین دوستان خودمان برگشته بودیم و اینجا منطقه امن بود.
ما امروز در فازی دیگر در حال آماده شدن برای رفتن به میهن هستیم آن را به فرمان انجام خواهیم داد.