آخرین ترانه مرجان میهنی میسازیم
اولین بار بعد از سالها میدیدمش انگار داشت از بالای سن با من حرف میزد،
ببین ! سرسبز و خوشرنگ و برومندم، ببین پر برگ و پرشاخ و تنومندم، اگر چه زخمی از کین تبر داران، ولیکن ریشه در خاکم، چنینم من: شکوهمندم!!
برنامه که تمام شد از لای جمعیت صدایش زدم مرجان! خانم مرجان برگشت صدای آشنایی شنیده بود! تا چشمش به من افتاد گفت عزیزم .. با محبت و باصفا مثل همان روزها، گفت ۱۷سال ممنوع الخروج بوده!
عزیزم تکیه کلامش بود! خاطرات مثل برق از جلوی چشمم رژه میرفتند! انگار او هم مثل من چون با هم میخندیدیم و با هم گریه میکردیم! گفتم چه ترانه قشنگی! و خواندم ولیکن ریشه در خاکم چنینم من!
گفت که تازه به آمریکا آمده و به محض اینکه بچهها را پیدا کرده وصل شده و الان همکاری میکند و گفت که هنرش را میخواهد وقف مقاومت کند و گفت که صدایش سلاحش است!
یاد خاطرات افتادم! روزی که او را به زندان آوردند یک خانم بسیار زیبا و بسیار مهربان که چادر کثیفی را به سرش کشیده بودند، مرجان به جرم هواداری از سازمان به همراه همسرش آقای ژورک دستگیر شده بود!
روزهای انفرادی و غیره رویش تاثیر نگذاشته بود و میگفت در مقابل ملاها هرگز نه التماس میکند و نه گریه هرکاری هم که بکنند نمیتوانند او را بشکنند!
روزهای زندان با شکنجهها و دردها و داغها و .. گذشت و او محبتش به بچهها روز به روز بیشتر میشد و بخصوص برای دختران جوانی که دستگیر شده بودند مثل مادر بود.
دردهایش را که میگفت خاص بود مثلا از حمله پاسداران به خانهاش گفت که ویولون پرویز یاحقی را که به دیوار خانهاش نصب شده بود را شکستند.
اولین بار که دستگیر شده بود به خاطر خواندن یک ترانه بود از پرسیدیم؟
متن ترانه چی بود خانم مرجان
«… بیتو من جایی ندارم، بی تو فردایی ندارم، من باهاتم مثل بارون تو چشاتم، مثل غصه تو صداتم، چون پرنده در هواتم، ای وطن ای خانهٔ من، بی تو من جایی ندارم، بی تو فردایی ندارم»
جرمش این بود که هم زن بود هم ترانه خوانده بود و هم از وطن در مقابل آخوندهای بیوطن دفاع کرده بود.
بعد از چندی آزاد و دوباره سال ۶۱ در ماه تیر به جرم هواداری از سازمان مجاهدین دستگیر و دوسال زندانی کشید از این دوسال ۸ماه در انفرادی بود.
سال ۸۲ به آمریکا آمد و دوباره به مجاهدین پیوست. او دیگر خود را یک مبارز خطاب میکرد، مبارزی که میخواست از این پس از صدایش به عنوان سلاح استفاده کند.
مرجان :«من از ایران آمدم. دیگر اینجا خودم را خواننده نمیدانم خودم را یک مبارز میدانم که تنها سلاحش صدای اوست و به وسیلهٔ این سلاح است که میتواند مبارزه کند. به همین مناسبت ترانههایی که میخوانم ترانههای خوانندگی نیست؛ ترانههایی که در آن حرف هست، در آن سخن هست و خیلی خوشحالم که این مقاومت را در کنار بچههای اشرفی دارم انجام میدهم».
همه ترانههایش بوی مبارزه میدهد و از آرمانش دفاع میکند.
«کی صدا کرد منو»، «وطن»«دودونه»، «پرندهٔ تنها»، «کویر دل» و «گمشده»، «قدغن»، «شهیدای شهر»، «پرچم»، «فریاد بیصدا»، «اوین بگو!»، «وقت براندازی»، «چی بگم»، «چشم بهراه»، «رویش ناگزیر»، «صدای من نمردهام»، «شکستن سکوت یکهزاره در ۲۰۹» و… آخرین ترانه مرجان میهنی میسازیم بخشی از سخنان مریم رجوی در اجتماع ایرانیان بود.
«میهنی میسازیم» که در آن قانونی، برتر از خواسته مردم نیست.
خوشا مرجان که هنرمندانه در سمت درست تاریخ زندگی کرد و هنرش را وقف مقاومت مردم کرد و هنرمندانه دفتر زندگیش را بست!
ترانه ضمیمه آخرین ترانه مرجان است که در آلبانی با روزبه عماد خوانده اند.